آ ل ب و م

موسیقی و دیگر هیچ

بایگانی دسته‌ها: فستیوال Open Air سال 2016

گزارشی از فستیوال موسیقی Open Air – تفلیس 2016 (قسمت دوم)

بردیا برجسته نژاد: قسمت اول گزارش سفر حامد صمدی به گرجستان و حضور در فستیوال Open Air را (اینجا) خوانده‌اید. حالا ادامه‌ی این گزارش جذاب و هیجان انگیز را داشته باشیم.

maxresdefault

حامد صمدی: روز دوم تصمیم گرفتیم دیرتر به محل فستیوال برویم تا درست به هنگام اجرای استیج اصلی به محل برسیم. ترافیک مسیر نشان می‌داد امروز جمعیت بیشتری به فستیوال آمده است. داخل که شدیم بلافاصله گروه دانمارکی Blue Foundation اجرایش را آغاز کرد. از قبل آشنایی با آن‌ها نداشتم اما اجرایشان عجیب به دلم نشست. مخصوصا صدای خواننده و گیتاریست‌شان و بهتر از او اجرای توبیاس ویلنر رهبر گروه که تسلطش روی چندین ساز را به رخ جمعیت کشید. پرس و جو که کردم متوجه شدم آهنگ فیلم‌ها و سریال‌های مشهوری مانند Miami Vice، The Vampire Diaries و Twilight توسط این گروه ساخته شده است. نمی‌دانم از روی علاقه قبلی بود یا بخاطر اجرای فوق‌العاده‌شان که جمعیت ابراز احساسات خارق العاده‌ای به آن‌ها می‌کرد. صحنه تماماً آبی بود و دل‌ها در تسخیر آن‌ها. تنوع سازهای مورد استفاده و اجرای کم نظیرشان باعث شد به خودم قول بدهم کارهایشان را دنبال کنم و کردم.

9

صحنه اجرای Damien Rice ساده‌تر از چیزی بود که تصور می‌کنید. تک و تنها با گیتاری به دست روی صحنه‌ای آمد که در آن خبری از نور و افکت‌های مختلف نبود. ساده آمده بود و سبکبال. با تکیه بر زنگ خاص صدایش و هنر دستانش در نواختن گیتار. اوج می‌گرفت و من می‌توانستم صدای طپش قلب جوانان عاشقی را که در اطرافم بودند بشنوم. هرچند این چیزی نبود که برای آن به تفلیس آمده بودم.

10

دورتر از همه ایستاده بودیم. با دخترانی از لتونی و لهستان آشنا شدیم که طرفدار سبک الکترونیک بودند. می‌گویم پس اجرای دیمین رایس باید خیلی برای شما خسته کننده باشد. آن یکی که لتونیایی است با اعتماد بنفس می‌گوید: «ما برای اجرای تریکی اینجا هستیم» پیش خودم غرولندی کردم و گفتم : «تریکی! خخخ! چه وقت تلف کردنی برای یه بزهکار لعنتی…» باورش سخت است. از نگاه من همه دختران آمده بودند تا دیمین رایس را ببینند. اغلب به همراه پسری تا این شب رمانتیک را تنها سپری نکنند. درک می‌کنم چرا دیمین رایس برای آن‌ها جذاب‌ترین است. فضای اجرا هم همین را می‌گوید. دست‌ها در گردن هم و بوسه‌های عاشقانه.

حالا دیگر اجرای دیمین رایس تمام شده ولی جمعیت هنوز از جای خود تکان نخورده‌اند. به همراهانم گوشزد کردم که نوبت اجرای تریکی است. طولی نمی‌کشد که Tricky با پخش آهنگ Georgia on My Mind با صدای Ray Charles به روی صحنه می‌آید. پخش ترانه معروف ایالت جرجیای آمریکا برای مردم گرجستان ابتکار جالبی بود. راستش زیاد برایم اهمیت ندارد ولی تصمیم می‌گیرم حالا که اینجا هستم نزدیک‌تر شوم و این اجرا را هم ببینم. به اندازه کافی در این دو شب لحظات خوب و به یاد ماندنی داشته‌ام. خستگی و سرما خوردگی هم توانم را کمتر کرده بود. اجرای اول خوب بود. آهنگ دوم اما همان تریکی همیشگی به نظرم آمد. شلوار جین گشادی به تن داشت و با زیرپیراهن حلقه‌ای سفیدش مدام بازی می‌کرد. به دوستانمان گفتم «شرط می‌بندم درش میاره. این آدم اصلا عادی نیست» و بالاخره زیرپیراهنش را درآورد.

11

کم کم دیوانه‌گری‌هایش روی صحنه شروع شد. مدام با درامر و گیتاریستش بازی می‌کرد. دستور توقف و شروع دوباره می‌داد. باورم نمی‌شد من را هم همراه خودش کرده بود. بیس و گیتار الکتریک عالی بودند! ملودی بی‌نظیری که تکرار می‌شد همه را از خود بی‌خود کرده بود.

تریکی دیوانه‌وار روی صحنه راه می‌رفت. مدام سیگار می‌کشید و آب می‌خورد. به نظر روی زمین نبود ولی هر جا که بود دست مارا هم گرفته بود و با خود می‌برد. این بود راز دلربایی او به هیچ چیز اهمیت نمی‌داد جز تماشاچیان. حتی گاهی به تماشاچیان هم اهمیت نمی‌داد. چه می‌دانستم که عادی نبودن او اجراهای زنده‌اش را به یاد ماندنی‌تر می‌کند. اجرای زنده این مرد از جنس این سیاره نبود. ناگهان فریاد زد:

Come and dance with me! Come and dance with me

12

باور کردنی نبود. ملت را دعوت می‌کرد تا روی صحنه بیایند. چندین دختر و پسر از سد نیروهای حراست گذشتند و بالای استیج رفتند. بغلش می‌کردند، می‌بوسیدنش، ولی او بی‌اعتنا ادامه می‌داد. ده دوازده نفری که بالای استیج بودند انگار دنیا را به دست آورده بودند. می‌رقصیدند و شادی می‌کردند. اما تریکی هنوز راضی نبود:

 Stop the music! Securityyyyy, Securityyy, let them come up on the stage… Security let them dance with me, guitar

13

و دوباره صدای گیتار به صدا درآمد. حالا جمعیت روی استیج به بیش از سی نفر رسیده بود. تریکی با سرعت می‌تاخت هیچ کس توان مقابله با او را نداشت. درامز و گیتار هیجان را بیشتر و بیشتر به جمعیت تزریق می‌کردند. تریکی نگاهی به استیج کرد و احتمالاً پیش خود فکر کرد که «فقط سی نفر؟!» و در کمال ناباوری از روی صحنه پایین آمد تا به میان جمعیت برود. بسیاری که جو اجرا از خود بی‌خودشان کرده بود به سمت استیج هجوم بردند. یک هرج و مرج واقعی و دوست داشتنی.

14

بیشتر از آدرنالینی که در خون ما تزریق می‌شد این نیروهای حراستی بودند که شب عجیبی را پشت سر می‌گذاشتند. با سلام و صلوات تریکی را به روی صحنه برگرداندند. مدام با او حرف می‌زدند مذاکره می‌کردند. آخر سر هم موفق شدند نیمی از جمعیت روی استیج را به جایگاه تماشاچیان هدایت کنند. تریکی کمی آرام و گرفت و گفت:

Ok, I`m not going anywhere, F…k you

15

و آرام آرام زمان اجرای تریکی هم به سر آمد. دوباره آهنگ Georgia on my mind پخش شد و او بدون هیچ حرف و تعارفی بی‌مقدمه صحنه را ترک کرد. جمعیت مات و مبهوت چند دقیقه‌ای را در انتظار بازگشت او به سر بردند. از او بعید نبود از اویی که امشب تمام معادله‌ها را بر هم زده بود. شاید بازمی‌گشت و تا صبح سرحالمان نگه میداشت.

16

می‎خواستم بگویم بهترین لحظات من با اجرای استیو وای رقم خورد اما خودم هم نمی‌دانستم که من آمده بودم تا اجرای تریکی را ببینم. تمام لحظات دیگرم بعد از دیدن اجرایش کمرنگ شد و نام Tricky در دفتر خاطراتم درشت و پر رنگ نوشته شد.

گزارشی از فستیوال موسیقی Open Air – تفلیس 2016 (قسمت اول)

0

بردیا برجسته نژاد: فستیوال Open Air در سال 2009 در تفلیس گرجستان متولد شد. جشنی از موسیقی الکترونیک و راک که به گفته‌ی موسسین آن «ایده‌ی اصلی این فستیوال آزادی‌ست. رهایی از تنش‌ها، کلیشه‌ها، کنترل اجتماعی، آزادی برای ابراز احساسات، آزادی برای تجربه‌ی آن چیزی که بطور منحصر بفرد در درون همگی ما وجود دارد». هر ساله علاقه‌مندان موسیقی از سرتاسر جهان برای حضور در این فستیوال چند روزه و کمپینگ در هوای معتدل ماه ژوئن/جولای به تفلیس می‌آیند تا چند روزی را فارغ از زندگی روزمره به آغوش موسیقی پناه بیاورند. در گزارشی که می‌خوانید، «حامد صمدی» از سفرش به تفلیس و حضور در این فستیوال برای‌مان گفته است. گزارش جذاب و خواندنی او باعث می‌شود که خود را در این شهر، در این فستیوال و در فضای حاکم بر آن احساس کنید. این گزارش دو قسمتی را از دست ندهید.

digital2

بر فراز تفلیس، روی ابرها

حامد صمدی: از بالا هیچ مشخص نیست. توده‌های ابر شهر را محاصره کرده‌اند. برای چندمین بار شهر را دور می‌زنیم تا اجازه فرود صادر شود. دوباره به مسافر جلویی نگاه می‌کنم که از آغاز سفر توجه‌ها را به خودش جلب کرده. کنجکاویش درباره امکانات منحصربفرد هواپیما تمامی ندارد. برای چندمین بار برنامه‌های سفر هیجان انگیزم را مرور می‌کنم. خلبان هرچند مهارت دارد ولی با فرودش مزاحم افکارم می‌شود. فرودگاه هر کشور اولین ذهنیت را ایجاد می‌کند. با خودم زمزمه میکنم «خب، لااقل فرودگاه امام خمینی بدترین نیست…»

جای زخم‌های کمونیزم هنوز بر پیکر شهر مشخص است. ساختمان‌ها یک شکل، پرواحد و قدیمی است و خبری از تجمل و مصرف گرایی و زندگی پر زرق و برق نیست. امید ولی هنوز اینجا مشتری دارد.

در طی رفت و آمد شهری، راننده‌های تاکسی اجازه نمی‌دهند خیلی برای کشورتان دلتنگی کنید. به سمت قسمت قدیمی شهر رهسپار می‌شویم. خیابان‌هایی سنگفرش پر از کافه‌، رستوران، بار و هتل در داخل کوچه‌هایی خوفناک و تودرتو که هر ساختمانش بوی آثار باستانی می‌دهد. هوای مطبوع، درختان چنار و رودخانه‌ای که شهر را به دو نیمه تبدیل کرده توجهم را به خود جلب می‌کند. به این فکر می‌کنم که ده‌ها سال پیش در این کوی و برزنها چه کردند مردم ما با این‌ها که با خواست خود به دامان روسیه تزاری پناه بردند. خوش شانس هم نبودند، کمونیزم آمد و شدند مسئول تهیه محصولات کشاورزی – دامی بلوک شرق. انواع و اقسام شایدها اینجور مواقع سر بسر شما می‌گذارند. شاید اگر چنان می‌شد همگی با هم خوشبخت‌تر بودیم. شاید…

روز اول خسته کننده‌تر از چیزی بود که انتظار داشتم. چندین ساعت طول کشید تا استقرار پیدا کنم. بعد از سفری چندین ساعته و بی‌خوابی کشیدن در فرودگاه ترانزیت، هیچ چیز نمی‌توانست مرا سرپا نگه دارد. تصمیم گرفتم اجرای Sky & Ross از Morcheeba را فراموش کنم و انرژیم را برای شب‌های دیگر حفظ کنم.

Untit4led-1

روز دوم به همراه دوستانم در مترو با دختری بومی که حاضر شده بود برای رفتن به فستیوال راهنمایی‌مان کند، قرار گذاشتیم. سفر با مترو در تفلیس تجربه فوق‌العاده جالبی است. بالای پله‌ها که بایستید به زحمت انتهای دالان را می‌بینید. سفر از سطح به اعماق زمین با پله برقی حدود 3 دقیقه طول می‌کشد! در و دیوار 50 ساله و واگن‌ها ناخودآگاه شما را به فکر «سفر در زمان» می‌اندازد. برای رسیدن به محل فستیوال استفاده از مترو کافی نیست. محل فستیوال در خارج از شهر و در محلی شبیه به پارک لویزان تعیین شده است. برای افراد مشتاقی مانند ما مینی‌بوس‌های رایگان تدارک دیده‌اند تا بی هیچ دردسری به محل فستیوال برسیم.

فضای بازی که توسط درختان چنار محاصره شده به استیج اصلی اختصاص یافته و سه استیج فرعی دیگر که عموماً توجهی را به خود جلب نمی‌کند، در قسمت شرقی کمپ قرار دارند. دورتا دور کمپ بارها و غذافروشی‌هایی است که فرصت سرخاراندن ندارند. اینطور که متوجه شدم فستیوال اوپن ایر 7 سال سابقه دارد و اغلب در ماه‌های جولای و آگوست برگزار می‌شود. سال پیش The Tiger Lillies، Archive، Soap & Skin ، Beth Hart و Placebo بر روی صحنه رفته بودند. سه سال پیش را بگو که Deep Purple، Tricky، Infected Mushroom و The Subways مهمان گرجستان بوده‌اند. و اما امسال…

هنوز تا اولین اجرا فرصت زیادی مانده بود، پس معاشرت کردیم. دوستان جدید ما کنجکاو بودند و مدام از ایران میپرسیدند جواب‌های ما هم بدتر عطششان را بیشتر می‌کرد. ساوند چک‌ها بیشتر از چیزی که فکر میکردم طول کشید و بالاخره اولین گروه روی صحنه آمد. در حالی که هنوز جمعیت پراکنده و اندک بودند. گروهی ارمنی به نام Lelocity روی صحنه خودی نشان دادند. اجرایشان که تمام شد کنار ما ایستادند تا برنامه‌های بعدی را تماشا کنند. برایشان آرزوی موفقیت کردم. للو، خواننده‌شان، بیدرنگ پرسید از کجا آمده‌ام. هنوز جواب از دهانم خارج نشده بود که به فارسی پاسخم را داد. اینجا چقدر غریب نیستیم! این دختر ایرانی – ارمنی سالها بود مهاجرت کرده بود و حالا همزبانی‌مان باعث شد گپ طولانی‌تری داشته باشیم.

گروه دوم خیلی به آب و آتش زد و بسیار سعی داشت شبیه Avril Lavigne اجرا کند غافل از اینکه خود آوریل هم برای من چندان جذاب نیست. اسم این گروه را چه بدانم چه نه برایم اهمیتی ندارد. البته اسمشان Scarlet دو ساله از انگلستان بود.

با تاریک شدن هوا انتظارها هم به پایان نزدیک می‌شد. جمعیت هرلحظه بیشتر و بیشتر می‌شد. کنارم جوانان دهه هشتاد میلادی ایستاده بودند با موهایی کم پشت و سپید که خاطرات روزهای طلایی‌شان را در آهنگ‌های «استیو وای» می‌جستند. پیوسته و بی‌جهت نام قهرمانشان را صدا می‌زدند. گاهی در هنگام فریادهای از ته دلشان، چشم در چشم نفرات کناری می‌دوختند و شادی‌شان را با آنها قسمت می‌کردند. بالاخره استیوی روی صحنه آمد و از همان ابتدا آن را به آتش کشید.

استیوی کم حرف بود و پرکار. اگرچه در میانه‌های اجرا شوخ طبعیش را هم به خوبی نشان داد، با آن ژست بخصوصش. از همه ما خواست بعد از رفتن به منزل برهنه شویم و جلوی آینه همان ژست را بگیریم، عکس بگیریم و برایش بفرستیم تا جایزه بگیریم. غرق می‌شد و فرو می‌رفت در آهنگ‌هایش. انگار زمان نواختن به خاطرات خوبش فکر می‌کرد. شاید به زنی که عاشقش بوده.

اما قسمت هیجان انگیز ماجرا وقتی بود که چهره‌ای آشنا روی صفحه نمایش پشت نمایان شد. جو ستریانی مکالمه از پیش ترتیب داده شده‌ای را شروع کرد و اول از همه 25 امین سالگرد تولد آلبوم افسانه‌ای استیو وای یعنی Passion and Warfare را تبریک گفت و سپس شروع به همنوازی قطعه‌ای با استیوی کرد. اما این تمام ماجرا نبود. ما بی‌صبرانه منتظر آهنگ For the Love of God بودیم که باز هم غافلگیر شدیم و این‌بار جان پتروچی سناریوی مشابهی را اجرا کرد. معلوم است چقدر این آلبوم برایش اهمیت دارد. شاید تولد خودش را در این آلبوم می‌دید.

Untitled-1

و بالاخره شنیدیم یکی از مشهورترین و بهترین سولوگیتارهای تاریخ را. داستان عشقش به خدا. همزمان کلیپ این اثر هم پخش می‌شد و ما سرگشته نمی‌دانستیم چه کنیم از خوشی! لحظه خداحافظی فرا رسیده بود و بعد از تشکر و تعارفات معمول، پیک گیتارش را به میان جمعیت پرتاب کرد و در میان بخار و دود ناپدید شد.

آن قدر غرق در احساسات خود بودیم که اصلا متوجه نشدیم گروه Unkle هم قرار است روی صحنه بیاید. نشسته بودیم و با ذوق تک تک صحنه‌ها را دوباره برای هم تعریف می‌کردیم. انگار نه انگار که همگی با هم حضور داشتیم و استیو وای در چندین متری ما ایستاده بود. از دور صدای اجراهای خوب Unkle ما را از خواب و رویاهای‌مان بیرون آورد. حالا دیگر روی چمنها دراز کشیده بودیم، نگاهمان به آسمان بود و از موسیقی لذت می‌بردیم. احساس میکردم همه بهترینشان را برای فستیوال آورده‌اند.

به خودمان که آمدیم جمعیت پراکنده شده بود. حالا فقط عیاشانی مثل ما مانده بودند که هنوز تشنه موسیقی بودند. به پیشنهاد دوست هلندی‌مان سراغ استیجی رفتیم که Moody Man قرار بود برنامه اجرا کند. اگرچه موزیسینی آمریکایی است ولی از قرار معلوم در میان اروپایی‌ها هم اسم و رسمی بهم زده است. آقای «مودی من» و دختری که همراهش بود بطری به دست طبق رسمی برای صف اول حاضرین نوشیدنی سرو می‌کردند. لحظه‌ای که به ما رسید ایستاد و خوش و بش کرد از علاقه‌اش به شخصیت جوکر (که طرح روی لباس یکی از دوستان‌مان بود) گفت. شب با ریمیکس آهنگهای سول و فانک و ترکیب آن با چاشنی الکترونیک هاوس به اتمام رسید. البته پایانی رویایی نبود اما به ‌قدر کفایت چیزهای خوب دیده و شنیده بودیم.

قسمت دوم را (اینجا) بخوانید.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: